شاعرانگی های من
من هر روز
با شعرهايم كه تمام احساس ِ من است
نوازشتان ميكنم
لمستان ميكنم
مي بوسمتان
موهاي نرمتان را شانه ميكنم
صورتتان را ميشويم
و به شما شعر ميدهم تا گرسنه ي احساس نباشید و
احساستان دم دستتان باشد
قايمش نكنید ،عزيزان ِ من
و ما هر روز عاشق تر از روز ِ قبل ميشويم
به همين راحتي.
شما وادارم ميكنید شعرهايم را برايتان شبها قصه بگويم تا بخوابید
درون ِ نهاد ِ من.
شما وادارم ميكنید تا دوباره به لهجه ي كودكي هايم
با شما صحبت كنم.
و روي حياطي كه هنوز كف ِ آ ن خاكيست و آب پاشي شده
با شما پابرهنه بدوم تا كف ِ پاهايم گِلي شود. شما وادارم ميكنید با خودم شرط ببندم تمام ِ كوچه هاي بن بست دنيا را ناديده بگيرم.
و ...وادارم ميكنید خنده هايم را از چمدان زير تخت بيرون بياورم .
و ...دوباره تمام ِ غصه هايم را تا كنم بگذارم توي چمدان ، زير تخت.
و... دوباره شعر بگويم.
من حتم دارم
خدا شما را مثل سبزينه ها پاك آفريده است.
دوستتان دارم نهالهای كوچك ِ شاعرانگي های ِ من