هیرادهیراد، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
هیرساهیرسا، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

هیراد هیرسا پسرای من

زهرا هستم مامان دو تاگل پسر زیبا

ما تا آخر کنار هم میمانیم

1398/7/17 13:25
نویسنده : مامان زهرا
137 بازدید
اشتراک گذاری

    روزها چه با سرعت میگذرند ومن گاهی چقدر بی خردانه از شما غافل میشوم .دلم نمیخواهد اما دست روزگار بدجوری در کارهایم دخالت میکند گاهی از سر خستگی گاهی از سر بیحوصلگی گاهی هم از سر روزمرگی.

دنیا با همه ی مکافاتی که به راه می اندازد  گاهی هم با تلنگری یادمان می اندازد که زیاد بهش دل نبندیم عمر همه چیز کوتاه هست چه شادی اش وچه غم وغصه هایش . اما تنها تلنگری که برمن میخورد تا از حال و هوای دنیایی بیرون بیایم فقط و فقط صداکردن هایتان و لبخند های گاه و بیگاه شما دو تا گل های عزیزم هست.

در لحظه ای هرچند کوتاه مرا به خودم می آورید و باز دنیایم را رنگی میکنید.

مدت کمی است که هیراد زود رنجی هایش را بدجوری بر زبان میآورد و بعضأ حتی مرا هم ناراحت میکند اما این روحیه حساسش مرا به فکر می اندازد و به این یقین می رساند که کودکان  چقدر بی دفاع و بکر هستن مدتی است که دعواهای من و بابا میثم را که تمامأجنبه تذکر و آرام نگه داشتن و حتی آموزشش را هم دارد را به چشم جار وجنجال میبیند و حسابی از ما دلگیر هست وبه هرکسی که میرسد نسبت به ما ابراز ناراحتی میکند .هرچند برایم گران تمام میشود اما با این سن کمش نمیتوانم به او بفهمانم که درگیری های کوتاه و آرام ما اصلأ داد و دعوا نیست . اقتضای سن کمش هست ویا روحیه لطیفش نمیدانم اما گاهی مرا به درماندگی میرساند  پس چطور زمانی که دارد کاری اشتباه انجام میدهد که در بیشتر اوقات باعث آسیب به خودش ویا طرف مقابلش میشود مانعش شوم ؟ با زبان ساده و آرام که اصلا تاثیر گزار نیست و یا با صدای بلند و لفظی سختگیرانه.

مادری شغل  زیاد از حد سختی است هر چند اصلن به چشم هم نمی آید واصلن برایش ارزش قائل نمیشوند اما این همه بار عاطفی هم کمر شکن هست. وقتی کودکت ناراحت هست از چشم مادر میبینند وقتی زیاد از حد خوشحال هست وشیطنت هایش به اوج میرسد و دیگر حرف کسی راگوش نمیدهد باز هم از چشم مادر میبینند وقتی بیمار است، وقتی درسش را نمیخواند ، وقتی حرف نا مربوطی بر زبان میآورد ،وقتی نمیخوابد ، وقتی زیاد می خوابد ، وقتی نمیخورد و بدغذاست ، وقتی چاق است و حتی وقتی لاغر هست این همه مسئولیتی که برگردن مادر هست آیا زیاد از حد نیست ؟

این روزها تنها راه حلی که برای هیراد دارم وهر روز در گوشش زمزمه میکنم این است که هیرادم  عشقت همیشه با من هست وجایت در قلبم حک شده است حتی وقتهایی هم که دعوایت میکنم به خاطر این هست که نگرانتم و دقیقأ تو همون لحظات من تو رو بیشتر از همیشه دوس دارم و عاشقانه پرستشت میکنم.

ما تا آخر کنار هم میمانیم  وزندگی هر چهار نفرمان تا نفس آخرمان به هم گره خورده است .😍

دوستدارتان مامان زهرا❤️

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)