هیرادهیراد، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
هیرساهیرسا، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

هیراد هیرسا پسرای من

زهرا هستم مامان دو تاگل پسر زیبا

حرف های تازه بعد از مدتها

سلام گل پسرای من مدتی بود که فرصتی برای سر زدن به وبلاگتون رونداشتم از کمبود وقتو وفراموشی که بگذریم شاید نبود حس وحال نوشتن بهترین توصیف باشه. در هر صورت من فراموشکار بازم به وبلاگتون سر زدم  وکارم وآغاز کردم . این روزا هیراد عزیزم داره بزرگتر  از قبل میشه و خیلی دوسداره به دنیای آدم بزرگا وارد بشه هرچند همیشه بهش میگم تا میتونه بچه بمونه و بچگی کنه اما این رویای قوی شدن و بزرگ شدن انگار تو ذات همه آدمها هست اما این پسر بزرگه گاهی هم یادش میره که یکی از راههای بزرگ شدن یاد گرفتن و تجربه کردن هستش مثلا هنوز نتونستیم بهش چرخ بازی و فوتبال بازی وخیلی بازی های دیگرو یاد بدیم از بس که تنبل بازی در میاره و دوس داره هنوز به یاد بچگ...
14 مرداد 1398

تولدت مبارک عشقم هیرادم

سلام زندگی من هیرادم تولدت مبارک پسر زیبا و مهربانم . امروز 26 شهریوره و تو سه ساله که پا به زندگی ما گذاشتی عزیزم مرد کوچکم این روز ها با شیرین زبانی هایت از یادم میبری که چقدر برای بدنیا آمدنت سختی کشیدم اما فقط من و تو بودیم شاهد لحظاتی از تاریخ زندگیمان که فقط به نام من و تو رقم خورده بود و چه شیرین بود لحظه باز شدن چشمانت رو به دنیا با آنکه که با تمام وجودت فریاد میزدی وقتی صدایت کردم لحظه ای ساکت شدی و چشمانت را به من دوختی و تماشایم کردی انگار من و تو از یه جایی خیلی دور تر از آن زمان همدیگرو میشناختیم انگار بودی همه عمرم بودی و من بودم که ندیده بودمت انقدر وجودت و رو حت و احساست برایم آشنا بود که از همان ابتدای تولدت فهمیدم چقدر ر...
26 شهريور 1397

شاعرانگی های من

دوباره زندگي شدم من هر روز با شعرهايم كه تمام احساس ِ من است نوازشتان ميكنم لمستان ميكنم مي بوسمتان موهاي نرمتان را شانه ميكنم صورتتان را ميشويم و به شما شعر ميدهم تا گرسنه ي احساس نباشید و احساستان دم دستتان باشد قايمش نكنید ،عزيزان ِ من و ما هر روز عاشق تر از روز ِ قبل ميشويم به همين راحتي . شما وادارم ميكنید شعرهايم را برايتان شبها قصه بگويم تا بخوابید درون ِ نهاد ِ من . شما وادارم ميكنید تا دوباره به لهجه ي كودكي هايم با شما صحبت كنم . ...
6 شهريور 1397

عشقای مامان

سلام گل پسرای من عشقای مامان این روزا هر روز از روز قبل شیطونتر میشید و حسابی آتیش میسوزونید هیرسا گلی هنوز به زور بابا و مامان میگه اما هیراد گلی شیرین زبونیاش دلمونو برده هر کدوم یه جور و یه اخلاق خاصی دارید همین دنیامونو جالب انگیز کرده تو این مدت هیرسا واکسن 18 ماهگیشو زدو دو تا دندون جدید درآورده و هر چی باهاش تمرین میکنیم تا حرف بزنه فایده ای نداره و علاقه ای نشون نمیده هر چند من اینو به فال نیک میگیریم و به همه گفتم که اگه قرار بود هیرسا هم مثل هیراد زود زبون باز میکرد دیگه شیرین زبونیای هیرادم به چشم نمی اومد که البته درستشم همینه .  عشقای من مدتیه حسابی یاد گرفتید دوتایی با هم بازی می کنید و خونه رو میزارید رو سرتون ...
6 شهريور 1397

مادرانه

مادرانه درست زمانی که بین همه اگرها وبایدها وچون وچراهامصمم میشوی بنشینی وبر سر سجاده مهرش وازخدا نام مادررا التماس کنی، آن زمان است که خدا نعمتش را...منتش را... بر سرت تمام کند ونام زیبای مادر را برازنده باقی اسمت کند قصه تنهایی روزهای زندگیت تمام میشود.یکی می آید که تو به لطف بودنش بهترین حس ها راتجربه می کنی وبه ضمانتش وام مادرانه میگیری ...   به همین تسهیل بی بدیل ، خودت به میل خودت ، خودرا ازدفتراولویت ها داوطلبانه خط میزنی و یک نفر را مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی ...   درست مثل مادرت   یادم بماندکه همه اینها خستگی دارد...ن...
12 تير 1397

لذتی برتر از این هست؟

لذتی برتر از این نيست كه جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا می گذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمان که شیره جانت را شبانه خسته و ناتوان در دهانش می نهی یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش می کنی روی دو پاهای کوچکش بایستد و چند قدم تا آغوشت را، با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را روی وجودت رها کند؟ گرمای تنش را حس می کنی و تو هم در شادی این گام بزرگش به سوی آینده شریک می شوی
12 تير 1397

روز مرگی های من و هیراد و هیرسا

امروز 12 تیر ماه 1397 روزای خوبی رو پشت سر می گذاریم هیرسا عزیز دو سه هفته ای میشه که راه افتاده و مارو حسابی ذوق زده کرده این روزا که بیشتر میدوه تا راه رفتن و شما دو تا کل روز دنبال هم میکنید و سرگرم بازی کردن با همید و ما فقط تماشاگر روزهایی که مثل برق و باد در حال رفتن هست .عشقای من همیشه شاد باشید و سالم که این تنها آرزوی قلبی من و بابا میثمه .
12 تير 1397

شروع تازه

سلام امیدورام حالتون خوب باشه امروز 1397/3/28 دوشنبه ساعت 11 هست من سرکارم و مشغول به راه اندازی اولیه این وبلاگ شدم خوشحالم که قراره خاطرات دو تا گلای زندگیمو اینجا بنویسم و برای همیشه ثبت کنم تا روزی که بزرگ شدن و با سواد بیان و از دل نوشته های من خبردار بشن پسرای من همیشه شاد و سالم باشید که این تموم آرزوی منه برای شما دوستدارتون تا ابد مامان زهرا
28 خرداد 1397