هیرادهیراد، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
هیرساهیرسا، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

هیراد هیرسا پسرای من

زهرا هستم مامان دو تاگل پسر زیبا

حرف های تازه بعد از مدتها

1398/5/14 13:21
نویسنده : مامان زهرا
191 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرای من مدتی بود که فرصتی برای سر زدن به وبلاگتون رونداشتم از کمبود وقتو وفراموشی که بگذریم شاید نبود حس وحال نوشتن بهترین توصیف باشه.

در هر صورت من فراموشکار بازم به وبلاگتون سر زدم  وکارم وآغاز کردم .

این روزا هیراد عزیزم داره بزرگتر  از قبل میشه و خیلی دوسداره به دنیای آدم بزرگا وارد بشه هرچند همیشه بهش میگم تا میتونه بچه بمونه و بچگی کنه اما این رویای قوی شدن و بزرگ شدن انگار تو ذات همه آدمها هست اما این پسر بزرگه گاهی هم یادش میره که یکی از راههای بزرگ شدن یاد گرفتن و تجربه کردن هستش مثلا هنوز نتونستیم بهش چرخ بازی و فوتبال بازی وخیلی بازی های دیگرو یاد بدیم از بس که تنبل بازی در میاره و دوس داره هنوز به یاد بچگی هاش خودشو برامون لوس کنه اما ما کوتاه نمیایم وبازم تلاش خودمون ومیکنیم  .

این روزا این دوتا داداش کوچولو حسابی با هم مشغولن و با جیغ و فریاد و سر و صداهاشون گاهی اعصاب مارو هم بهم میریزن به نظرم ما آدم بزرگا انقدر سرگرم مشکلات و خستگی هامون شدیم که گاهی یادمون میره این همه شلوغ کاری مقتضای سن وجنسیت این طفل معصوم هاست .

هیرسا ی عزیزم هم با پشت سر گذاشتن دوران سخت درمانش این روزا خیلی بهتر از قبل شده و با حرف زدنای گاه و بیگاهش دلگرمی زیادی به سمتمون روانه میکنه تو سالی که گذشت با تشخیص دکتر ها و روانشناسها کمی تردید وترس و دلهره به جونمون افتاد که خدارو شکر تمامأ حدس وگمان بود اما در هر صورت ما از آموزش و کمک به پسرگلیمون غافل نشدیم تا تونستیم سعی کردیم کاری بکنیم  تا هیرسای عزیزمون از هم سن های خودش عقب نمونه .

اون روز ها ظرفیت اعصابم به اوج بی ظرفیتی خودش رسیده بود وفقط خودم از حال خودم خبر داشتم خیلی سخت گذشت اما گذشت وهنوزم تا حدی درگیرش هستم تا هیرسای من چیزی عقب تر از هم سن های خودش نباشه .

اما دلم میخاد از چیزی بگم که این روز ها خیلی باهاش درگیرم و گاهی دلمو به رنج میندازه من همیشه تو زندگی شخصیم هیچ وقت هیچ آدمی رو به خاطر ناتوانی هاش و بی استعدادی هاش ویا هزار و یک مشکل دیگه مسخره نمیکردم ومورد قضاوت قرار نمی دادم و این سر لوحه تموم زندگیم بود اما این روز ها خیلی شاهد ای قضیه هستم که چقدر اطرافیانم راحت دیگران و قضاوت می کنن و با برچسب گزاشتن روی آدمها سعی بر این دارند که بگن از همه سر تر و بهتر هستن کاش این رو یاد بگیریم که هرکس استعداد های خاص خودش رو داره و توانایی های مخصوص خودش رو و اگر کسی هنوز پی به ذات اصلی شخصیتشو نبرده و هنوز نتونسته راهشو پیدا کنه شاید هیچ وقت تو زندگیش دوست و راهنمای خوبی نداشته و شاید شرایط براش هیچ وقت مهیا نشده . روز هایی که ما هنوز نفهمیده بودیم چرا هیرسا مثل بقیه هم سن های خودش رشد نمیکنه خیلی ها به این طفل کوچک من متلک مینداختن و با الفاظی قلب منو میشکوندن که چقدر تنبله چقدر کنده چرا حرف نمیزنه چرا راه نمیره چرا عکس العمل نشون نمیده وچرا وچرا و چراهای دیگه روز ها به سختی برام میگذشت تا در آخر فهمیدیم هیرسای ما دچار شوک عصبی در جنینی و یا بعد از تولدش شده که کمی باعث تاخیر در همه کار هاش میشه هرچند از لحاظ جسمی کاملا سالم و بی عیب و نقصه اما کوچک مرد من دچار ناراحتی روحی شده بود که حدسش خیلی هم برایم سخت نبود چون هم دوران جنینی بدی رو پشت سر گذرونده بود هم دوران بعد از تولدش سختی هایی براش به بار آورده بود دلم میخاد همین جا به کسایی که شاید این پست رو بخونن بگم بیایم با حرفهامون دل همدیگرو نشکنیم ونسوزونیم شاید دلسوزی بی وقت خیلی هامون باعث درد و رنج زیادی برای طرف مقابلمون بشه که براش در اون مقطع زمانی درمانی نداشته باشه .

اون روز ها گذشت و ما تونستیم با کمک به هیرسای عزیز از درون تاریکترین احساسات بیرون بکشیمش و روشنایی رو بهش ببخشیم وهنوز دست از تلاش بر نداشتیم چون این نور چشمی ها با همه کم وکاست هاشون تموم زندگی ما هستن .

باید همینجا اعلام کنم که هیراد عزیزتر  از جانم توی این راه سخت حسابی کمک حال و دستیار با وفای ما بود اون با بازی کردن و حرف زدن مداومش با برادر کوچکترش حسابی به ما کمک کرد و باعث شد هیرسای عزیزمون خیلی شگفت انگیزانه به حرف بیفته و کم کم تموم لغات رو به زبون بیاره ازت ممنونم نور زندگیم پسر بزرگم .

 

پسندها (6)

نظرات (3)

نرگسنرگس
14 مرداد 98 14:57
دقیقا با حرفاتون موافقم. هر کسی رو خداوند با یک ظرفیت و یک استعداد به خصوص خلق کرده و همه باید به هم احترام بذاریم.
نرگسنرگس
14 مرداد 98 14:57
لطفا ما رو هم دنبال کنید.
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
14 مرداد 98 18:50
عالی🤩